کد مطلب:328151 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:622

سوره اعراف، آیات 102 - 94




و ما ارسلنا فی قریه من نبی الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم یضرعون (94)

ثم بدلنا مكان السیئه الحسن ه حتی عفوا و قالوا قد مس ابائنا الضراء و السراء فاخذنهم بغته و هم لا یشعرون (95)

و لو ان اهل القری امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم بركت من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذنهم بما كانوا یكسبون (96)

افا من اهل القری ان یاتیهم باسنا بیتا و هم نائمون (97)

اوامن اهل القری ان یاتیهم باسنا ضحی و هم یلعبون (98)

افامنوا مكر الله فلا یامن مكر الله الا القوم الخاسرون (99)

اولم یهد للذین یرثون الارض من بعد اهلها ان لونشاء اصبناهم بذنوبهم و نطبع علی قلوبهم فهم لا یسمعون (100)

تلك القری نقص علیك من انبائها و لقد جاءتهم رسلهم بالبینات فما كانوا لیومنوا بما كذبوا من قبل كذلك یطبع الله علی قلوب الكفرین (101)

و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقین (102).





ترجمه آیات

و در هیچ قریه ای پیغمبری نفرستادیم مگر مردم آن قریه را به سختی و بیماری دچار كردیم ، شاید زاری كنند (94)

آنگاه به جای بدی خوبی آوردیم تا فزونی گرفتند، و گفتند: بیماری و سختی به پدران ما می رسید پس ناگهان در آن حال كه بی خبر بودند، ایشان را بگرفتیم (95)

اگر مردم قریه ها ایمان آورده و پرهیزكاری كرده بودند بركت هایی از آسمان و زمین به روی ایشان می گشودیم ، ولی تكذیب كردند، و ما نیز ایشان را به اعمالی كه می كردند مؤ اخذه كردیم (96)

مگر مردم این قریه ها ایمنند كه عذاب ما شبانه هنگامی كه در خوابند به سوی ایشان بیاید؟ (97)

مگر مردم این قریه ها ایمنند كه عذاب ما نیم روز هنگامی كه بازی می كنند به سوی ایشان بیاید؟ (98)

مگر از مكر و تدبیر خدای ایمن شده اند؟ كه جز گروه زیانكاران از تدبیر خدای ایمن نمی شوند (99)

گر برای كسانی كه این سرزمین را پس از هلاكت مردمش به میراث برده اند روشن نشده كه اگر بخواهیم سزای گناهشان را به ایشان می رسانیم ، و بر دلهایشان مهر می نهیم تا نتوانند بشنوند (100)

این قریه هایی كه ما از خبرهای آن بر تو می خوانیم پیغمبرانشان با حجت ها سویشان آمدند و به آن چیزها كه قبلا به تكذیب آن پرداخته بودند ایمان آور نبودند، اینچنین بر دلهای كفار خداوند مهر می نهد (101)

غالب آنان را به پیمانی پایبند نیافتیم ، و بدرستی كه بیشترشان را عصیان پیشگان یافتیم (102).

بیان آیات

این آیات مربوط و متصل به آیات قبل اند، برای اینكه مطالبی را كه در آن آیات درباره امت های گذشته بود خلاصه كرده و درباره همه آنها می فرماید: این امت ها از این جهت منقرض شدند كه بیشتر افرادشان فاسق و از زی عبودیت بیرون بودند، و به عهد الهی و آن میثاقی كه در روز اول خلقت از آنان گرفته شده بود وفا نكردند، در نتیجه سنت های الهی كه ذیلا توضیح آن را خواهیم داد یكی پس ‍ از دیگری درباره آنان جریان یافت و منتهی به انقراض شان گردید.

سنن الهی در مورد امت هایی كه به سویشان پیامبر می فرستاد

آری ، خدای سبحان هر پیغمبری را كه به سوی امتی از آن امت ها می فرستاد به دنبال او آن امت را با ابتلای به ناملایمات و محنت ها آزمایش می كرد، تا به سویش راه یافته و به درگاهش تضرع كنند، و وقتی معلوم می شد كه این مردم به این وسیله كه خود یكی از سنت های نامبرده بالاست متنبه نمی شوند سنت دیگری را به جای آن سنت بنام (سنت مكر) جاری می ساخت ، و آن این بود كه دلهای آنان را بوسیله قساوت و اعراض از حق و علاقمند شدن به شهوات مادی و شیفتگی در برابر زیبائیهای دنیوی مهر می نهاد.

بعد از اجرای این سنت ، سنت سوم خود یعنی (استدراج ) را جاری می نمود، و آن این بود كه انواع گرفتاریها و ناراحتی های آنان را بر طرف ساخته زندگیشان را از هر جهت مرفه می نمود،

و بدین وسیله روز به روز بلكه ساعت به ساعت به عذاب خود نزدیكترشان می كرد، تا وقتی كه همه شان را به طور ناگهانی و بدون اینكه احتمالش را هم بدهند به دیار نیستی می فرستاد، در حالی كه در مهد امن و سلامت آرمیده و به علمی كه داشتند و وسایل دفاعیی كه در اختیارشان بود مغرور گشته و از اینكه پیشامدی كار آنها را به هلاكت و زوال بكشاند غافل و خاطر جمع بودند.

خدای تعالی در این آیات علاوه بر خلاصه گیری از آیات قبل یك حقیقت خالی از هر شائبه ای را هم خاطر نشان ساخته و در جمله (و لو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم بركات من السماء) بدان اشاره نموده است ، و آن حقیقت عبارت است از چیزی كه معیار و مدار اساس نزول نعمت و نقمت بر آدمیان است .

توضیح اینكه : بطور كلی همه اجزای عالم مانند اعضای یك بدن به یكدیگر متصل و مربوط است ، بطوری كه صحت و سقم و استقامت و انحراف یك عضو در صدور افعال از سایر اعضاء تاءثیر داشته و این تفاعل در خواص و آثار در همه اجزاء و اطراف آن جریان دارد.

و این اجزاء - بطوری كه قرآن شریف بیان كرده - همه به سوی خدای سبحان و آن هدفی كه خداوند برای آنها مقدر نموده در حركتند، انحراف و اختلال حركت یك جزء از اجزای آن مخصوصا اگر از اجزای برجسته باشد در سایر اجزاء بطور نمایان اثر سوء باقی می گذارد و در نتیجه آثاری هم كه سایر اجزای عالم در این جزء دارند فاسد شده ، فسادی كه از جزء مزبور در سایر اجزاء راه یافته بود به خودش بر می گردد، اگر جزء مزبور به خودی خود و یا به كمك دیگران استقامت قبلی خود را بدست آورد حالت رفاه قبل از انحرافش هم بر می گردد، ولی اگر به انحراف و اعوجاج خود ادامه دهد فساد حال و محنت و ابتلاءش نیز ادامه خواهد یافت تا آنجا كه انحراف و طغیانش از حد بگذرد، و كار سایر اجزاء و اسباب مجاورش را به تباهی بكشاند، اینجاست كه همه اسباب جهان علیه او قیام نموده ، و با قوایی كه خداوند به منظور دفاع از حریم ذات و حفظ وجودشان در آنها به ودیعه سپرده جزء مزبور را تا خبردار شود از بین برده و نابود می سازند.

این خود یكی از سنت هایی است كه خدای تعالی در جمیع اجزای عالم كه یكی از آنها انسان است جاری ساخته ، نه این سنت تخلف بردار است و نه انسان از آن مستثنا است .

دود كجروی هر امتی به چشم خودش می رود

و چون چنین است اگر امتی از امت ها از راه فطرت منحرف گردد، و در نتیجه از راه سعادت انسانی كه خداوند برایش مقرر كرده باز بماند اسباب طبیعیی هم كه محیط به آن است و مربوط به او است اختلال یافته ، و آثار سوء این اختلال به خود آن امت بر می گردد،و خلاصه دود كجروی هایش به چشم خودش می رود،

برای اینكه این خودش بود كه با انحراف و كجروی اش آثار سوئی در اسباب طبیعی باقی گذارد، و معلوم است كه در بازگشت آن آثار چه اختلالها و چه محنت هایی متوجه اجتماعش می شود، فساد اخلاق و قساوت قلب ، و از بین رفتن عواطف رقیقه روابط عمومی را از بین برده و هجوم بلیات و تراكم مصیبات تهدید به انقراضش می كند، آسمان از باراندن باران های فصلی و زمین از رویاندن زراعت و درختان دریغ نموده ، و در عوض باران های غیر فصلی ، سیل ، طوفان و صاعقه به راه انداخته ، و زمین با زلزله و خسف آنان را در خود فرو می برد. اینها همه آیاتی است الهی كه چنین امتی را به توبه و بازگشت به سوی راه مستقیم فطرت وا می دارد، و در حقیقت امتحانی است به عسر بعد از امتحان به یسر.

شاهد گویای گفتار ما آیه شریفه (ظهر الفساد فی البر و البحر بما كسبت ایدی الناس لنذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون ) است كه می فرماید: مظالم و گناهانی كه مردم مرتكب می شوند باعث فساد در بر و بحر عالم است ، فسادی كه یا مانند وقوع جنگ و بسته شدن راه ها و سلب امنیت دامنگیر خصوص انسان می شود و یا مانند اختلال اوضاع جوی و زمینی كه زندگی و معاش انسان و غیر انسان را مختل می سازد.

آیه شریفه (و ما اصابكم من مصیبه فبما كسبت ایدیكم و یعفوا عن كثیر) نیز به وجهی كه - ان شاء الله - به زودی درباره معنای آن خواهد آمد گفتار ما را مانند آیه قبلی تاءیید می كند، و همچنین آیه شریفه (ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم ) و آیات دیگری كه قریب به این معنا است .

و كوتاه سخن اینكه ، اگر امت مورد فرض به سوی خدا بازگشت نمود - و چه اندك است چنین امتی - كه هیچ ، وگرنه اگر به كجروی و انحرافش ادامه داد خداوند دلهایشان را مهر نهاده ، و در نتیجه به اعمال زشت خود عادت می كنند، و كارشان به جایی می رسد كه جز آنچه می كنند معنای دیگری برای زندگی نمی فهمند،

و چنین می پندارند كه زندگی یعنی همین حیات نكبت بار و سراسر اضطرابی كه تمامی اجزای عالم و نوامیس طبیعت مخالف و مزاحم آن است ، حیاتی كه مصائب و بلایا از یك طرف و قهر طبیعت از طرفی دیگر تهدید به زوالش می كند.

تمدن بشری توانائی تسلط بر نظام كون و نوامیس طبیعت را ندارد.

این سنت پروردگار و اثری است كه خداوند بر گناهان و انحرافات بشر مترتب می كند، و لو اینكه بشر امروز آن را باور نداشته و بگوید: این افكار زائیده عقب افتادن در علم و دانش و نداشتن وسیله دفاع است ، وگرنه اگر انسان در صنعت پیشروی نموده و خود را مجهز به وسائل دفاعی سازد می تواند از همه این حوادث كه نامش را قهر طبیعت می گذاریم پیشگیری كند، همچنانكه ملل متمدن توانستند از بسیاری از این حوادث از قبیل قحطی ، وبا، طاعون و سایر امراض واگیردار و همچنین سیل ها، طوفان ها، صاعقه ها و امثال آنها جلوگیری بعمل آورند.

لیكن باید گفت خدا این فكر و صاحبان چنین افكاری را نابود كند كه در اثر كفر و غرور فكری خیال كرده اند پیشرفت و جلو افتادن ملتی از ملتی دیگر كه نامش را تمدن گذاشته اند - می تواند بر نظام كون و نوامیس طبیعت مسلط شده و احكام آن را ابطال نموده و آن را مطیع خود سازد. و خلاصه ، دستگاه آفرینش كه این مخمورین دستخوش هوا و غرور، جزئی به حساب نیامدنی از آنند - به كاكل آنان چرخیده و محكوم امر و نهی ایشان است ، و حال آنكه اگر حق و حقیقت - كه گردش گردون بر مدار آن است - تابع هوا و هوس آنان شود آسمان و زمین از هم می پاشد: (و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض ) و معلوم است كه اگر آسمان و زمین رو به فساد گذارد اولین جزئی كه از آن فاسد می شود همین انسان ضعیف است .

اینها خیال كرده اند معارف دینی این قبیل حوادث را معلول اسباب مادی و طبیعی نمی داند و زمام همه را بدون واسطه به دست پروردگارش دانسته و خلاصه امثال وبا، قحطی ، فرستادن باران و صاعقه را كار خدا و سایر حوادثی كه به علل و اسبابش پی برده ایم كار آن علل و اسباب می داند، لابد چنین خیال كرده اند كه وقتی برای وقوع حادثه ای از حوادث علتی طبیعی كشف می كنند حدوث آن حادثه را بی نیاز از خدا و تدبیر ربوبی او را در آن حادثه هیچ كاره می دانند. غافل از اینكه معارف دینی به یك فرد دین دار اجازه چنین اعتقادی را نداده ، و خدا را سببی در عرض سایر اسباب و علتی در صف سایر علل مادی و قوای فعاله طبیعی نمی داند.

آری ، خدای تعالی آن كسی است كه به هر چیزی محیط است ، و هر سببی را او به سوی مسببش می كشاند، و او است كه هر چیزی را كه خلق كرده هدایتش هم نموده است ، و جز خود او كسی محیط به مخلوقات و مسبب مخلوقات او نیست ، پس او می تواند هر چیزی را وسیله انجام خواسته های خود قرار داده و در این باره سبب هایی به كار ببرد كه دانش و فهم ما از درك سببیت آن عاجز باشد، همچنانكه در آیات زیر از قرآن كریمش به این معنا اشاره كرده می فرماید: (ان الله بالغ امره قد جعل الله بكل شی ء قدرا) و نیز می فرماید: (و الله غالب علی امره و لكن اكثر الناس لا یعلمون ) و نیز می فرماید: (و ما انتم بمعجزین فی الارض و ما لكم من دون الله من ولی و لا نصیر) و همچنین در آیاتی دیگر.

مگر انسان می تواند در ملك خدا، با خدا در افتد، و با فكر خود كه آنهم ملك خدا است راهی برای ابطال حكم و اراده او به دست بیاورد، انسان در طول خداوند قرار دارد، نه در عرض و در مقابل او، او انسان را و از انسان اراده و فكر را آفریده ، و هر وسیله دیگری را هم او در اختیار انسان قرار داده ، و برای هر كدام محل معینی مقرر فرموده ، و سپس بین همه آنها از اول تا به آخرش ارتباط برقرار كرده ، و همه را بهم پیوسته تا به این یكی - دانش بشری -رسیده ، كه بشر ناآشنای به مقام پروردگار می خواهد بوسیله آن به جنگ پروردگار خود رفته و با او در حكمتش و قضاء و قدرش بستیزد، و حال آنكه او و دانش او خود یكی از ایادی و عمال تحقق یافتن اراده و نفوذ حكم خدا و جریان یافتن قضا و قدر او است .

خدای متعال چه خوب بنده خود را شناخته كه در یكی از آیات مورد بحث یعنی آیه (ثم بدلنا مكان السیئه الحسنه ...) به رسوائی آدمیان و این فكر غلطشان اشاره فرموده ، و به زودی بیان آن خواهد آمد.

چكیده سخن در سنت لایتغیر الهی

این بود آن حقیقت برهانی كه گفتیم آیات مورد بحث به آن اشاره می كند، و حاصلش این شد كه : انسان مانند سایر انواع موجودات ، وجودش مربوط و بسته به سایر اجزای عالم است ، و اعمالی كه از او سر می زند و حركاتی كه در مسیر زندگیش و در سیر بسوی سر منزل سعادت از خود نشان می دهد با سایر اجزای عالم كه محیط به او است ارتباط كامل دارد،

بطوری كه اگر حركاتش صالح و سازگار با آن اجزاء و موجودات باشد آن موجودات نیز سازگار با او خواهند بود، و بركات آسمان به سویش سرازیر خواهد شد، و اگر سازگار نباشد عالم نیز با او سازگاری نداشته و در نابود ساختن او سعی خواهد نمود، مگر اینكه دست از گناه و فساد بردارد وگرنه به تدریج به تباهی خو گرفته و ناگهان همه اجزای عالم در تباه ساختنش دست بهم داده و اثری از وجودش باقی نمی گذارند، و زمین را از لوث وجودش پاك می كنند. آری ، چگونه یك انسان می تواند با رفتار خود در مقابل همه عالم كه او خود یكی از اجزای آن است و به هیچ وجه از آن مستقل نیست معارضه نموده و شاخ و شانه بكشد و یا بخواهد با فكر خود بر سر دستگاه آفرینش شیره بمالد و حال آنكه فكر او مولود شرایط و قوانین كلی ایست كه از جریان آفرینش گرفته شده است - دقت بفرمایید -.

این مطلب همانطوری كه گفته شد حقیقتی است كه هم برهان و دلیل مطابق آن است ، و هم قرآن آن را تصدیق و برآن تصریح نموده و می فرماید: (خداوند هر چیزی را كه آفریده اندازه گیری دقیقی در خلقت آن به كار برده و آن را به سوی سعادتش راهنمایی كرده ) و نیز می فرماید: (خداوند عالم را - كه یكی از اجزای آن انسان است - بیهوده نیافریده ، بلكه هر چه را كه خلق كرده به این منظور خلق كرده كه به درگاه او راه یافته و به سوی او بازگشت كند، و برای هر مخلوقی سر منزل سعادتی معین كرده تا بر حسب فطرتش به آن سوی رانده شود، و برای هر یك راه و روشی مقرر نموده كه اگر آن راه را سلوك كند به سعادت مقدرش می رسد، و اگر از آن راه منحرف شود و آنقدر بیراهه رود كه دیگر امید برگشتن نداشته باشد نتیجه و هدف از خلقتش باطل گشته و عذاب خداوند بر او حتمی می گردد.





و ما ارسلنا فی قریه من نبی ...





بعضی ها كلمه (باساء) را به بد حالی از نظر مال ، از قبیل فقر و ضررهای مالی و كلمه (ضراء) را به بد حالی جانی از قبیل مرض ‍ و مانند آن معنا كرده اند و بعضی دیگر به عكس گفته اند.

بعضی دیگر معانی دیگری را درباره این دو كلمه گفته اند، و بعضی گفته اند: استعمال لفظ (باساء) بیشتر در بلیاتی است كه مایه عبرت دیگران باشد، همچنانكه فرموده : (و الله اشد باسا و اشد تنكیلا).

بعید نیست بگوییم كلمه (الضراء و السراء) در آیه بعدی (كه مراد از آنها چیزهایی است كه مایه بد حالی و خوشحالی انسان است ) قرینه باشد بر اینكه مراد از (ضراء) در آیه مورد بحث مطلق اموری باشد كه مایه بد حالی انسان است . و بنابراین ذكر (ضراء) بعد از (باساء) از قبیل ذكر عام بعد از خاص خواهد بود.

سنت ابتلاء به سختی ها (باءساء و ضرّاء) و سنت عطاء نعمت ، دو سنت الهی برایآزمایش امت ها است .

بهرحال خدای سبحان در این جمله این معنا را خاطر نشان می سازد كه سنت الهی بر این جاری بوده كه هر پیغمبری از پیغمبران را به هر ناحیه ای از نواحی می فرستاده از آنجایی كه منظورش از فرستادن انبیاء هدایت بندگان بوده به همین منظور اهل آن ناحیه را به نحوی از انحاء گرفتار شداید مالی و جانی می كرد تا شاید بدین وسیله به تضرع و توسل به پروردگارشان وادار شوند، و در نتیجه دعوت آن پیغمبر بهتر و زودتر به نتیجه برسد. آری ، ابتلائات و شدائد كمك خوبی است برای دعوت انبیاء (علیهم السلام ) زیرا انسان مادامی كه متنعم به نعمت ها است سرگرمی به آن از توجه به خدای تعالی كه ولی همه آن نعمت ها است بازش می دارد، وقتی نعمتی از كفش رود احساس حاجت نموده ، همین احتیاج ، غرور او را به ذلت و مسكنت مبدل می نماید و به جزع و فزع وادارش ‍ می كند، و بناچار به درگاه كسی كه دفع ذلت و برآمدن حاجتش به دست او است التجاء می برد، و آن كس خدای سبحان است ، و لو اینكه او خودش نداند، و لیكن وقتی پیغمبر و یا وصی پیغمبری به او گفت كه فریادرس تو همان آفریدگار تو است زودتر از دوران غرورش به سوی حق هدایت می شود، همچنانكه فرموده : (و اذا انعمنا علی الانسان اعرض و نا بجانبه و اذا مسه الشر فذو دعاء عریض ).





ثم بدلنا مكان السیئه الحسنه حتی عفوا...





تبدیل چیزی به چیز دیگر، نهادن دومی است در موضع اولی . و معنای كلمه (سیئه ) و (حسنه ) معلوم است ، و مراد از آنها گرفتاری و آسایش و ناامنی و امنیت و خلاصه نقمت و نعمت است ، به شهادت اینكه در آخر همین آیه می فرماید: (قد مس ابائنا الضراء و السراء).

كلمه (عفوا) از ماده (عفو) است كه به معنای كثرت تفسیر شده ، یعنی تا آنكه زیاد كردند مال و اولاد را بعد از آنكه خداوند با فرستادن بلا كم كرده بود مال و اولادشان را ممكن هم هست كه به معنای محو اثر بوده باشد و لو اینكه مفسرین این احتمال را نداده اند - همچنانكه شاعر می گوید:

ربع عفاه الدهر طولا فانمحی قد كاد من طول البلا ان یمسحا

بنابراین احتمال ، معنای جمله چنین می شود كه : ایشان به وسیله حسنه و نعمت هایی كه به آنها داده شده بود آثار سوء سیئات و نقمت های قبلی را محو كردند و لیكن بجای اینكه به راه حق هدایت شده و ضراء و سراء را از ناحیه خدای تعالی بدانند گفتند: (قد مس ابائنا الضراء و السراء) یعنی انسان از آنجایی كه در عالم طبیعت قرار گرفته و این عالم همواره در تحول و دگرگونی است لذا خواه ناخواه محكوم به تحول و ناكامی و كامروائی است ، پس نه كامروائیش امتحان خدا است و نه ناكامیش عذاب و نقمت او است .

و بنابراینكه معنای دوم درست باشد ممكن است جمله (و قالوا...) را عطف تفسیر جمله (حتی عفوا) گرفته و بگوییم : منظور از (حتی عفوا) این است كه ایشان با گفتن اینكه (سراء و ضراء از عادت دهر ناپایدار است كه هر روز نعمتی را از شخصی گرفته و به شخص دیگری می دهد همچنانكه رفتارش با پدران ما هم همینطور بود) امتحان الهی را انكار و رسم آن را محو كردند، و این همان معنایی است كه آیه شریفه (و لئن اذقناه رحمه منا من بعد ضراء مسته لیقولن هذا لی و ما اظن الساعه قائمه ) متعرض آن است . (حتی ) در جمله (حتی عفوا و قالوا...)، برای غایت و معنی آن این است كه : ما به آنها به جای آن گرفتاری ها كه داشتند نعمت ها دادیم ، و آنها چنان غرق نعمت شدند كه شدت و محنت قبل را فراموش نموده و گفتند: نعمت الان و گرفتاری های قبل ما از عادت روزگار است . آری ، نتیجه ضراء و سرائی كه ما بدانها دادیم این شد، و حال آنكه ما این كار را برای این كردیم كه متذكر شده و به سوی شكرگزاری بیشتری هدایت شوند، و لیكن به جای گرفتن آن نتیجه ، این نتیجه سوء را گرفتند، خداوند هم به كیفر این كفران ، مهر بر دلهاشان نهاده تا دیگر كلمه حقی نشنوند.

و اگر كلمه (ضراء) مقدم بر (سراء) ذكر شده شاید برای این است كه در جمله قبلی سیئه مقدم بر حسنه ذكر شده بود.

(فاخذناهم بغته و هم لا یشعرون ) - این جمله اشاره است به اینكه انسان به جریان امر الهی جاهل است ، زیرا می فرماید: گرفتار شدنشان به عذاب ، ناگهانی بود و خود آنان اطلاعی از آن نداشتند،

با اینكه خود را دانای به مجاری امور، و خصوصیات اسباب می دانستند، و همین عذاب ناگهانی دلیل بر این است كه از مجاری امور آگهی نداشتند، وگرنه جا داشت وقتی می دیدند كه زمینه برای نزول عذاب فراهم می شود با وسائل دفاعیی كه به خیال خود در اختیار داشتند از پیش آمدن آن جلوگیری كنند، (فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم ).





و لو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم بركات ...





(بركات ) به معنای هر چیز كثیری از قبیل امنیت ، آسایش ، سلامتی ، مال و اولاد است كه غالبا انسان به فقد آنها مورد آزمایش قرار می گیرد.

در جمله (لفتحنا علیهم بركات من السماء و الارض ) استعاره به كنایه به كار رفته ، برای اینكه بركات را به مجرائی تشبیه كرده كه نعمت های الهی از آن مجرا بر آدمیان جریان می یابد، باران و برف هر كدام در موقع مناسب و به مقدار نافع می بارد، هوا در موقعش ‍ گرم و در موقعش سرد شده ، و در نتیجه غلات و میوه ها فراوان می شود، البته این در موقعی است كه مردم به خدای خود ایمان آورده و تقوا پیشه كنند وگرنه این مجرا بسته شده و جریانش قطع می گردد.

جمله (و لو ان اهل القری آمنوا و اتقوا...) دلالت دارد بر اینكه افتتاح ابواب بركت ها مسبب از ایمان و تقوای جمعیت ها است ، نه ایمان یك نفر و دو نفر از آنها، چون كفر و فسق جمعیت ، با ایمان و تقوای چند نفر، باز كار خود را می كند.

جمله (و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا یكسبون ) دلالت دارد بر اینكه عذابی كه بر جمعیت ها نازل می شده به عنوان مجازات بوده ، در بیان قبلی هم این معنا را روشن و برهانی نموده و اثبات كردیم كه اینگونه عذاب ها در حقیقت اعمال خود مردم است كه به آنان بر می گردد.





افامن اهل القری ان یاتیهم باسنا بیاتا و هم نائمون





كلمه (بیات ) و همچنین (تبییت ) به معنای شبیخون و شبانه بر سر دشمن تاختن است ، كه یك نوع مكر به شمار می رود، برای اینكه شب ، هنگام خفتن و آسایش انسان است ، و طبع آدمی متمایل به استراحت و صرفنظر كردن از هر كار دیگری است .

این جمله متفرع بر ما قبل خود ذكر شده ، و بنابراین ، معنایش این می شود كه : وقتی حال جمعیت ها اینچنین بوده كه با رسیدن نعمت های مادی و محسوس ، مغرور و از عالم ماورای حس غافل می شدند، عذاب خدا بدون اطلاع قبلی آنان و بطور ناگهان ، همه را نابود می كرده ، آیا با این حال جمعیت ها می توانند از عذابی كه شبانه و در حال خواب آنها را از بین ببرد ایمن بوده باشند؟.





او امن اهل القری ان یاتیهم باسنا ضحی و هم یلعبون





كلمه (ضحی ) به معنای اوائل روز و موقع پهن شدن نور خورشید است . و منظور از (لعب ) تنها بازی نیست ، بلكه همین كارهایی هم كه انسان به منظور رف ع حوائج زندگی دنیا و برخوردار شدن از مزایای شهوات انجام می دهد در صورتی كه بخاطر تحصیل سعادت حقیقی و خلاصه در راه طلب حق نبوده باشد لعب است . پس اینكه فرمود: و (هم یلعبون ) كنایه است از اشتغال به دنیا، و چه بسا گفته شده كه لعب استعاره از هر عملی است كه سودی در آن نباشد، اگر این معنا را قبول كنیم ممكن است بگوییم : جمله و (هم نائمون ) در آیه قبلی هم استعاره از غفلت است - معنای بقیه الفاظ آیه روشن است لذا به آیه دیگر می پردازیم .

مكر خدا به عنوان مجازات صحیح و مكر ابتدائی از خداوند ممتنع است .





افامنوا مكر الله فلا یامن مكر الله الا القوم الخاسرون





كلمه (مكر) به معنای این است كه شخصی دیگری را غافل گیر كرده و به او آسیبی برساند، این عمل از خدای تعالی وقتی صحیح است كه به عنوان مجازات صورت بگیرد، انسان معصیتی كند كه مستحق عذاب شود، و خداوند او را از آنجایی كه خودش نفهمد معذب نماید و یا سرنوشتی برای او تنظیم كند كه او خودش با پای خود و غافل از سرنوشت خود بسوی عذاب برود، و اما مكر ابتدایی و بدون اینكه بنده معصیتی كرده باشد، البته صدورش از خداوند ممتنع است ، و ما این معنا را مكرر خاطرنشان كرده ایم .

نكته بسیار لطیفی در این سه آیه یعنی آیه (افامن اهل القری ) و آیه (او امن اهل القری ) و آیه (افامنوا مكر الله ) بكار رفته و آن این است كه در دو آیه اول فاعل (امن ) را اسم ظاهر (اهل القری ) آورده ، با اینكه ممكن بود در آیه دومی ضمیر بیاورد و بفرماید: (اوامنوا) لیكن این كار را نكرد تا ضمیر در آیه سومی كه فاعل فعل است به هر دو آیه برگشته و در نتیجه جمعیت هلاك شده در خواب غیر از جمعیتی به حساب آید كه در حالت غفلت و لعب دستخوش عذاب شدند.

و اما اینكه فرمود: (فلا یامن مكر الله الا القوم الخاسرون ) جهتش را در آیه اول بیان كرد، و آن این بود كه فرمود: ایمن بودن از مكر خدا در حقیقت خود مكری است از خدای تعالی كه دنبالش عذاب است ، پس صحیح است گفته شود: مردم ایمن از مكر خدا زیانكارانند، زیرا همان ایمنی شان هم مكر خدا است .





اولم یهد للذین یرثون الارض من بعد اهلها...





ظاهرا فاعل فعل (یهد) ضمیری است كه به داستان اجمالی اهل قری بر می گردد و (للذین یرثون ) مفعول فعل مزبور است ، و آن فعل كه متضمن معنای تبیین است برای گرفتن این مفعول با لام متعدی شده ، و معنای آیه چنین است كه : (آیا آنچه كه ما از قصص ‍ اهل قری برای كسانی كه جانشین آنان شدند و زمین را بعد از آنان تصرف كردند، به منظور هدایت شان تلاوت كردیم روشن نكرد كه ...).جمله (ان لو نشاء اصبناهم ...)، نیز مفعول فعل (یهد) است ، و منظور از (كسانی كه زمین را ارث برده اند) (نسل حاضر در زمان نزول آیه است ) كسانی هستند كه زمین را از نیاكان خود ارث برده اند. و خلاصه ، معنای آیه این است كه : آیا نسل آن اقوامی كه ما آنان را به كیفر گناهانشان نخست امتحان نموده و سپس مهر بر دلهایشان نهاده و قدرت شنیدن مواعظ انبیاء را از آنان سلب كردیم و در آخر هم هلاك شان ساختیم این معنا را به دست نیاوردند كه اگر بخواهیم می توانیم خود آنان را نیز مانند نیاكانشان عذاب كنیم ، بدون اینكه چیزی و یا كسی بتواند جلو عذاب ما را بگیرد، و یا بتوانند به وسیله چیزی خود را از آن حفظ كنند؟

چند وجه از وجوهی كه در معنای آیه : (اولم یهد للذین یرثون الارض ...) گفته شدهاست .

بسیاری گفته اند: كلمه (یهد) در اینجا در لازمه معنایش استعمال شده ، و معنای آن این است كه : آیا هدایت ، معرفت ایشان را به این پایه نرسانیده كه بدانند اگر ما بخواهیم به كیفر گناهانشان هلاك شان می كنیم ، همچنانكه در آیه شریفه (اولم یهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون یمشون فی مساكنهم ) نیز به همین معنا آمده است .

جمله (و نطبع علی ق لوبهم فهم لا یسمعون ) عطف است بر جمله (اصبناهم ) چون كلمه (اصبنا) گر چه ماضی است و لیكن در معنای مستقبل است ، و معنای این معطوف و معطوف علیه این است كه آیا این معنا كه اگر ما بخواهیم آنان را به كیفر گناهانشان مؤ اخذه می كنیم و بر دلهاشان مهر می زنیم ، آنان را هدایت نكرده ؟.

بعضی ها هم گفته اند: جمله (و نطبع ...)، جمله ای است معترضه و از باب (الكلام یجر الكلام ) در اینجا آمده است . البته در معنای آیه وجوه دیگری هم هست كه چون فایده ای در آنها نیست از نقلش صرفنظر كرده ، م ی گذریم .

تفسیر و شرح آیه شریفه : (تلك القری نقص علیك ...)





تلك القری نقص علیك من انباءها...





آیه (و ما ارسلنا فی قریه من نبی ) و یكی دو آیه بعد از آن ، داستان سابق الذكر را خلاصه می كند، و این دومین بار است كه داستان مزبور خلاصه گیری می شود.

فرق بین تلخیص اول و این تلخیص این است كه تلخیص اول داستان را از نظر كارهایی كه خداوند در حق ایشان انجام داده بود، در اخذ به (باساء) و (ضراء) و تبدیل (سیئه ) به (حسنه ) و اخذ ناگهانی و بدون اطلاع ایشان خلاصه گیری می كرد، و تلخیص دوم داستان را از نظر حالی كه خود ایشان در برابر دعوت الهی داشتند خلاصه گیری نموده و می فرماید: پیغمبرانشان با معجزات و دلائل روشن آمدند، و لیكن ایشان ایمان نیاوردند، و چون قبلا پیغمبران خود را تكذیب كرده بودند دیگر نمی توانستند ایمان بیاورند، و این همان مهر نهادن بر دلها است .

(فما كانوا لیومنوا بما كذبوا من قبل ) - از ظاهر آیه چنین بر می آید كه كلمه (بما) متعلق به جمله (لیومنوا) است ، و بنابراینكه چنین باشد، حرف (ما) موصوله خواهد بود. جمله (فما كانوا لیومنوا بما كذبوا به من قبل و هرگز ایمان نمی آوردند به چیزی كه قبلا تكذیبش كرده بودند) هم كه همین مضمون را افاده می كند موید موصوله بودن لفظ (ما) است . برای اینكه این معنا در آیه مذكور روشن تر به چشم م می خورد، چون كه دارد: (بما كذبوا به ) و ضمیر (ها) در (به ) دلیل روشنی است بر اینكه لفظ (ما) موصوله است ، بنابراین برگشت معنای آیه به این می شود كه : ایشان تكذیب كردند آنچه را كه بار اول به آن دعوت شدند، و در بار دوم هم كه از راه نبوت دعوت شدند ایمان نیاوردند.

و نیز ظاهر جمله (فما كانوا لیومنوا) مؤ ید آن است ، برای اینكه این سنخ تركیب و جمله بندی دلالت دارد بر اینكه ایشان قبلا هم آمادگی نداشتند، مثلا وقتی می گوییم : (ما كنت لاتی فلانا) یا می گوییم : (ما كنت لا كرم فلانا و قد فعل كذا) معنایش این است كه من هرگز حاضر نیستم به دیدن فلانی بیایم ، و نمی توانم خود را آماده و حاضر كنم كه از او احترام به عمل آورم با آن كارهایی كه كرد. در قرآن كریم هم كه می فرماید: (ما كان الله لیذر المؤ منین علی ما انتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب ) معنایش این است كه خداوند حاضر نبوده و نیست كه مؤ منان را بر این حال كه شمائید بگذارد، تا آنكه پلید را از پاك جدا كند.

و نیز آنجا كه می فرماید: (لم یكن الله لیغفر لهم و لا لیهدیهم سبیلا) معنایش این است كه خداوند بنایش بر این نبوده كه ایشان را بیامرزد، و نه اینكه به راهی هدایت شان كند. آیه بعد از آیه مورد بحث هم كه می فرماید: (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقین ) این معنا را تاءیید می كند، برای اینكه ظاهر سیاقش می رساند كه نسبت به جمله (فما كانوا لیومنوا بما كذبوا من قبل ) عطف تفسیر است ، و آن را به این بیان شرح و تفسیر می كند كه ایشان قبلا با خدا عهدی بسته بودند و نسبت به آن عهد وفا نكرده و بلكه در همان موقع عهد بستن زیر بار نرفته و عهد خدا را تكذیب كردند. وقتی هم كه انبیاء برایشان معجزاتی آوردند ایشان را تكذیب كرده ، و به آنان ایمان نیاوردند، و این ایمان نیاوردنشان بخاطر همان تكذیبی است كه قبلا كرده بودند.

آیه مورد بحث دنباله ای دارد كه می رساند این ایمان نیاوردن ایشان كه خود مسبب از تكذیب سابق شان بود یكی از مصادیق مهر بر دل داشتن است ، و آن دنباله عبارت است از جمله (كذلك یطبع الله علی قلوب الكافرین ). و مقصود از این جمله كه می فرماید: (خداوند اینچنین بر دلهای كفار مهر می زند) این است كه خداوند صفت تكذیب انبیاء و لجاجت در مقابل آنها را در دلهایشان راسخ و جایگزین كرده ، بطوری كه دیگر جایی برای قبول و پذیرفتن دعوت انبیاء (علیهم السلام ) در آن نمانده ، چون همه ظرفیت آن مشغول به ضد دعوت آنان است .

بنابراین ، آیه مورد بحث و آیه بعدیش همان معنایی را می رسانند كه دو آیه اول آیات مورد بحث در صدد بیان آن است ، زیرا این دو آیه نیز مانند آن دو آیه سنت پروردگار را چنین توصیف می كنند كه خداوند نخست آیات و معجزاتی كه دلالت كند بر حقانیت اصول دعوت انبیا - از توحید و غیر آن - فرستاده ، و به منظور راه یافتن بندگان به در خانه اش و آشنا شدنشان به آن درگاه دچار باساء و ضراءشان نموده ، پس آنگاه سنت تبدیل سیئه به حسنه را اجراء و در آخر مهر بر دلهایشان می زند.

بنابراین معنی آیه مورد بحث این می شود كه : انبیای آنها به سویشان آمدند و لیكن از آنجایی كه به آیات داعیه بر تضرع و بر شكر نعمت ایمان نیاورده بودند و در آن تردید نموده و آن را بر عادت دهر حمل كرده بودند از این رو آیات نازله به انبیای خود را نیز تكذیب نموده و چون ایشان را به دین حق دعوت كردند زیر بار نرفتند، زیرا خدای تعالی دل های ایشان را به خاطر تكذیبی كه قبلا كرده بودند مهر كرده بود.

خلاصه اینكه ایمان نیاوردن كفار به دعوت انبیاء در اثر مهری است كه خدا بر دلهایشان زد، و مهر خدا هم اثر تكذیبی است كه نسبت به دلالت باساء و ضراء و سپس دلالت تبدیل سیئه به حسنه بر وجود صانع روا داشته و گفتند باساء و ضراء كار دهر است .

آیه شریفه (و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبینات و ما كانوا لیومنوا كذلك نجزی القوم المجرمین ) و همچنین آیه (ثم بعثنا من بعده - یعنی نوح (علیه السلام ) - رسلا الی قومهم فجاوهم بالبینات فما كانوا لیومنوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع علی قلوب المعتدین ) نیز همین معنا را می رساند. پس اینكه در آیه مورد بحث فرمود: (فما كانوا لیومنوا بما كذبوا من قبل ) تفریع بر جمله (و لقد جاءتهم رسلهم بالبینات ) است ، و منظور از (ما كذبوا) همان آیات آفاقی و انفسی و دلائل روشنی است كه انبیاء به وسیله آنها به سوی خدا دعوتشان می كردند، زیرا همه اینها آیات خدایند. و منظور از تكذیب سابق آنان تكذیب و زیر پا گذاشتن حكم عقل است . و منظور از ایمان نیاوردن در مرحله دوم نپذیرفتن دعوت انبیاء است ، چون قبل از اینكه انبیاء آنان را به دین توحید دعوت كنند عقول خود آنان با مشاهده آیات خدایی حكم می كرد به مربوب بودن آنان برای پروردگار متعال و اینكه جز پروردگار رب دیگری بر ایشان نیست ، پس كفار قبل از ایمان نیاوردن به انبیاء حكم عقل خود را تكذیب كرده اند. و به این اعتبار معنای آیه مورد بحث این خواهد بود كه : كفار به آیاتی كه انبیاء، آنان را به وسیله آن آیات تذكر می دهند ایمان آور نیستند، برای اینكه به آیاتی هم كه عقولشان با آن آیات تذكرشان می داد ایمان نیاوردند، خداوند آن آیات (زلزله ، صاعقه و امثال آن ) را فرستاد تا به حكم عقل به درگاه پروردگارشان ملتجی شده و قدر عافیت را دانسته شكر آن را بهتر بجا آورند، و لیكن بجا نیاوردند، و گفتند این تحولات مربوط به طبیعت است .

از این روی باید گفت منظور از عهدی كه در آیه (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقین ) است همین احكامی است كه خداوند به عقل آنان داده كه یكی از آن احكام این است كه جز او را نپرستند: (ان لا تعبدوا الا ایاه ) و قهرا منظور از فسق هم مخالفت و خروج از حكم عقل و وفا نكردن به این عهد خواهد بود.

نكته اینكه حكم عقل را سابق بر حكم انبیاء دانست این است كه احكام عقلی عهدهایی است كه خدای سبحان در حین خلقت بشر و آن روزی كه پدر بشر را صورتگری می كرد از وی گرفت ، آن روز بعد از آنكه آدم را كه در حقیقت الگوی انسانیت بود آفرید و ملائكه را ماءمور به سجده بر او كرد و او را در بهشت منزل داد و پس از آن ماءمورش كرد تا به زمین فرود آید و از او عهد و پیمان گرفت كه او و ذریه او تنها وی را بپرستند، و چیزی را در پرستش شریك او نگیرند، البته در آن روز چیزهایی را هم مقدر نمود و سرنوشت هایی هم تعیین كرد، كه اقتضاء داشت گروهی هدایت شوند و گروه دیگری از نعمت هدایت محروم بمانند، و همینطور هم شد، وقتی بشر اولی به زمین فرود آمد و ذریه اش شروع به سیر در مسیر زندگی دنیوی كرد، عده ای هدایت یافته و عده دیگری از وفای عهد خدا سر باز زدند، و همچنین در انكار خود اصرار ورزیدند تا آنجا كه خداوند بر دلهایشان مهر نهاد و ضلالت در دنیا به بیانی كه در تفسیر آیه (كما بداكم تعودون فریقا هدی و فریقا حق علیهم الضلاله ) گذشت بر آنان حتمی گردید.

بنابراین معنای آیه این می شود: (فما كانوا لیومنوا اینها ایمان آور به دعوت انبیاء نیستند)، (بما كذبوا من قبل به خاطر اینكه عهد نخستین را نپذیرفتند)، (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد ما از بیشترشان وفای به عهد نخستین را ندیدیم )، (و ان وجدنا اكثرهم لفاسقین بلكه یافتیم بیشترشان را فاسق ، یعنی خارج از حكم آن عهد).

البته این معنای دیگری است برای آیه ، و لیكن با معنایی كه در سابق برای آیه كردیم منافاتی ندارد، برای اینكه این دو معنا در طول هم قرار دارند نه در عرض ، تا متعارض و متنافی باشند. معنای دوم راه سعادت و شقاو ت انسان را به مقتضای قضا و قدر الهی امری مقدر و معین می داند، و معنای اول سعادت و شقاوت او را در دنیا امری ممكن و در تحت اختیار و انتخاب او می داند، و این دو با هم هیچ منافاتی ندارند.

اقوال متعدد دیگری كه در تفسیر آیه فوق گفته شده است

درباره تفسیر آیه مورد بحث اقوال دیگری است كه ذیلا نقل می شود:

1- مراد از (تكذیب سابق ) تكذیبی است كه از موقع آمدن پیغمبران تا موقع در افتادن و لجاج و عناد كردن با آنان از خود نشان می دادند، و مراد از اینكه فرمود: (اینها از اول ایمان آور نبودند) كفری است كه در حین اصرار و لجاجت خود می ورزیدند، و بنابراین ، معنای آیه این است كه انتظار نباید داشت از اینها كه در حین عناد و لجاجت ایمان بیاورند، چون اینها در همان اوائل دعوت هم ایمان نیاورده و آن را تكذیب كردند.

این تفسیراز نظر اینكه هیچ شاهدی از لفظ و ظاهر آیه بر آن نیست تفسیری است سخیف و بی اساس .

2 - مراد از تكذیب سابق تكذیب اصول دین و معارفی است از قبیل توحید، معاد، حسن - عدالت ، زشتی ظلم و سایر مستقلات عقلی كه اختلافی در آن نیست ، و مراد از تكذیب بعدیشان تكذیب جزئیات و فروع دین است ، و معنایش این است كه : (فما كانوا لیومنوا اینها به این شرایع و فروع دین ایمان نخواهند آورد، چون قبل از این یعنی آن موقعی كه دعوت دینی كلی و اجمالی بود، ایمان نیاوردند).

اشكال این وجه این است كه با ظاهر آیه موافقت ندارد، زیرا كفر به خدا و هر حكم فطری و عقلی دیگر را تكذیب نمی گویند، و در آیه عمل سابق كفار را تكذیب خوانده . بعلاوه ، قرائنی كه قبلا گفتیم در آیه است مخالف با این وجه است .

3 - این آیه همان معنایی را می رساند كه آیه شریفه (و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه ) در مقام بیان آن است ، و معنایش این است كه اینها ایمان آور نیستند، و لو اینكه ما هلاك شان كرده و دوباره زنده شان كنیم باز همان تكذیب اول را از سر خواهند گرفت . و این سست ترین وجهی است كه در تفسیر آیه گفته شده .

4 - ضمیر در (كذبوا) به اسلاف آنان و ضمیر در (لیومنوا) به ذریه و اخلافشان بر می گردد، و معنای آیه این است كه : این اخلاف ایمان نخواهند آورد، چون اینها نسل همان اسلافی هستند كه انبیاء را تكذیب می كردند.

اشكال این وجه نیز این است كه بدون دلیل است ، و ظاهر سیاق جمله (فما كانوا لیومنوا بما كذبوا) این است كه مرجع ضمیر در (كانوا) و در (لیومنوا) و در (كذبوا) هر سه یكی است ، البته این وجه را می توان طور دیگری تقریر كرد كه با وجه آینده یكی شود.

5 - كلام در این آیه روی این مبنا است كه اسلاف و اخلاف یكجا و به منزله شخص واحد تصور شوند، بطوری كه تكذیب اسلاف و زیر بار انبیاء نرفتن آنان تكذیب اخلاف بوده و ایمان نیاوردن اخلاف ایمان نیاوردن اسلاف هم شمرده شود،

و در حقیقت این آیه نظیر آیاتی است كه اهل كتاب و مخصوصا یهودی های زمان پیغمبر را به اعمال زشت و كفری كه نیاكان و اسلاف آنان مرتكب شده بودند، مواخذه می كند، و ظلم سابقین آنان را به لاحقین و آیندگان نسبت می دهد. بنابراین ، معنای آیه چنین می شود: بشر از روزی كه خلق شد تا به امروز در هر عصری انبیایی به سوی آنان فرستاده می شد و این انبیاء همواره برای بشر آیات و بیناتی می آوردند، و لیكن با تكذیب آنان بر می خوردند، پس توقع مدار كه نسل حاضر بشر به چیزی كه نسل سابق آن را تكذیب كرده بود ایمان بیاورد.

اشكال این وجه این است كه گر چه در جای خود معنایی است صحیح ، و لیكن سیاق آیه با آن سازگار نیست ، زیرا سیاق آیه سیاق بیان حال امم گذشته است ، نه حال گذشته و حاضر از نسل بشر، به شهادت جمله (تلك القری نقص علیك من انبائها) كه می فرماید: (اینك داستانهای اهل آن قریه ها را برایت شرح می دهم )، و اگر مربوط به گذشته و حاضر نسل بشر بود و همه به وحدت ممتدی به امتداد قرون گذشته موجودی واحد و دارای اول و آخر فرض شده بودند كه آخرش به خاطر تكذیب اولش كفر ورزیده ، جا داشت به بیانی تعبیر كند كه این امتداد و استمرار را برساند، مثلا بفرماید: (كانت تاتیهم رسلهم بالبینات همواره پیغمبرانشان برایشان بینه و معجزه می آوردند)، نه اینكه بفرماید: (جاءتهم پیغمبرانشان به سویشان آمدند) زیرا این تعبیر ظهور در یكبار و دو بار دارد نه استمرار - دقت بفرمایید -.

همچنانكه در آیه (كلما جاءهم رسول بما لا تهوی انفسهم فریقا كذبوا و فریقا یقتلون ) با اینكه چه بسا مباشرین قتل انبیاء غیر از تكذیب كنندگان بودند، مع ذلك بخاطر همینكه خلف (تكذیب كنندگان ) و سلف (كشندگان انبیاء) را امت واحدی فرض كرده هم تكذیب را به همه آنان نسبت داده و هم كشتن انبیاء را. و همچنین آیه (ذلك بانه كانت تاتیهم رسلهم بالبینات فقالوا ابشر یهدوننا فكفروا و تولوا و استغنی الله ) و آیه (ثم بعثنا من بعده رسلا الی قومهم فجاوهم بالبینات فما كانوا لیومنوا بما كذبوا به من قبل ) كه راجع به داستان انبیای بعد از نوح (علیه السلام ) است ،

زیرا مفاد اینكه می فرماید: (مبعوث كردیم بعد از نوح پیغمبرانی به سوی قومش ) این است كه هر پیغمبری را به سوی قوم خودش ‍ مبعوث كردیم .

6- (باء) در كلمه (بما) برای سببیت و (ما) مصدریه است ، و مراد از تكذیب قبلی آنان عادتی است كه ایشان در تكذیب رسل و یا هر مطلب حقی كه پیشامدشان می كرد داشتند، و معنای آیه این است كه : اینها بخاطر آن عادتی كه به تكذیب رسل و هر حق دیگری داشته و مكرر از خود نشان داده اند هرگز به پروردگار خود ایمان نمی آورند.

اشكال این وجه این است كه به شهادت آیه (14) سوره (یونس ) كه لفظ (به ) را اضافه كرده و فرموده : (فما كانوا لیومنوا بما كذبوا به من قبل ) لفظ (ما) در آیه مورد بحث نیز مصدریه نیست ، بلكه موصوله است ، علاوه بر این ، ظاهر خود آیه مورد بحث هم شهادت می دهد بر اینكه لفظ (باء) در (بما) صرفا برای متعدی كردن فعل (لیومنوا) است ، نه سببیه . از همه اینها گذشته این وجه به یك اعتبار همان وجه اول است ، و وجهی جداگانه نیست .

7 - مراد از تكذیبی كه در آخر آیه به آن اشاره شده تكذیبی است كه در روز میثاق آن را پنهان داشته بودند، و معنای آیه این است كه : ایشان امروز در مقابل دعوت انبیاء تكذیبی را كه در روز میثاق مكتوم داشتند اظهار نموده و در نتیجه دعوت انبیاء را نمی پذیرند.

اشكال این وجه این است كه گر چه در جای خود وجه صحیحی است الا اینكه این قول در حقیقت معنای باطن آیه است ، و ظاهر آیه كه دائر مدار فن تفسیر است هیچ دلالتی بر این وجه ندارد، به شهادت جمله (كذلك یطبع الله علی قلوب الكافرین ) كه صراحتا ایمان نیاوردن كفار را ناشی از مهر بر دل داشتن آنان دانسته و آن را نیز اثر تكذیب قبلی شان می داند، و همینطور هم باید باشد، زیرا مهر شدن دل ها بدون جرم قبلی معنا ندارد، و این بهترین شاهد است بر اینكه تكذیبی كه باعث مهر شدن دل هاشان شد و همچنین مهر شدن دلهایشان كه باعث ایمان نیاوردنشان شد همه در دنیا اتفاق افتاده ، نه اینكه قسمتی از آن در عالم میثاق انجام یافته باشد.

آیات بسیار دیگری نیز هست كه می رساند مهر شدن دل های كفار ناشی از جرمی بوده كه در دنیا مرتكب شده اند. آری ، صرف تكذیب در عالم میثاق باعث مهر شدن دل ها نمی شود، و این لایق به ساحت مقدس خدای سبحان نیست ، با اینكه خودش فرموده : (یضل به كثیرا و یهدی به كثیرا و ما یضل به الا الفاسقین ).





و ما وجدنا لاكثرهم من عهد...





در مجمع البیان فرموده : مقصود از (عهد) وفای به آن است ، همچنانكه گفته می شود: (فلانی عهد ندارد) و مقصود این است كه به عهد خود وفا نمی كند. و اما اینكه این چه عهدی بوده ؟ ممكن است مراد عهدی باشد كه خدای تعالی بوسیله آیاتش با آنان منعقد كرده ، و یا عهدی باشد كه ایشان با خدا بسته اند كه او را بپرستند و در عبادتشان چیزی را شریك او نگیرند، چه برهان احتیاج ممكن به واجب خود از بدیهیات عقل آنان است ، این معنای عهد، و معنای آیه از آنچه گذشت بدست می آید.

بحث روایتی

(روایتی در ذیل جمله : (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد)

مرحوم كلینی در كتاب كافی به سند خود از حسین بن حكم نقل كرده كه گفت عریضه ای به عبد صالح (حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ) نوشته و در آن نامه به عرضشان رسانیدم كه من درباره گفتار ابراهیم (علیه السلام ) كه عرض كرد: (رب ارنی كیف تحیی الموتی ) در شك هستم و خیلی علاقمندم به اینكه شما در این باره توضیحی جهت من مرقوم دارید. حضرت در جواب نوشته بودند: ابراهیم به خداوند و مساءله بعثت ایمان داشت ، ولی دوست می داشت ایمان خود را بیشتر كند، و در مرد شاكی مانند تو خیری نیست سپس اضافه فرموده بودند كه شك وقتی است كه انسان یقین نداشته باشد، وقتی یقین آمد شك از بین می رود، آنگاه نوشته بودند: خدای عز و جل می فرماید: (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقین ) و این آیه درباره اشخاص شاك نازل شده است .

مؤ لف : انطباق این آیه با بیان سابق ما روشن است ، مخصوصا دنباله ای كه این حدیث به روایت عیاشی از حسین بن حكم واسطی دارد، و آن این است كه فرمود: این آیه درباره اهل شك نازل شده .